بهرام نوری گندم آباد
در عصر جنون سرعت و بعد زمان
در دوره ی ارتباط از نوع کلان
نزدیک تر از خودت ندیدیم آقا
لطفا به خودت سلام ما را برسان
خوابیده به گهواره ی ابریشم ابر
لالایی او ترانه ی نم نم ابر
شش ماهه که بود بار خود را بست و
بر دست پدر نشست و شد همدم ابر
روزی که دلم پر شود اندک اندک
آن روز مرا می شکنی تو بی شک
می خندی و می کنی فراموش مرا
این است تمام سرنوشت قلک
آن همهمه ها ، سرسره ها ، فرفره ها
ماندند همه آن طرف پنجره ها
این سمت کنار حسرت کودکیم
من مانده ام و تمام این خاطره ها
این درد سر ندارم و دارم ها
این استرس و غصه ی نان فردا
این ها همه مال تو به من بر گردان
یک ساعت تفریح دبستانم را
تابوت شکسته ای که نامش بدن است
روحی که تمام خاطراتش کفن است
مجموعه ای از حسرت و ناکامی و یاس
این چینی بند خورده هم قلب من است
بهرام نوری گندم آباد
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۰/۱۰/۲۵ ساعت 17:22 توسط حلقهي اتفاق
|